وانیا وانیا ، تا این لحظه: 11 سال و 1 روز سن داره

تک بیت غزل زندگیم

خاطرات مامانی و نیلیا

                  اینا عکس های نیلیا دختر خانم دکتر خاله لیلا و عمو جعفره..نیلیا جان که من خیلی دوستش دارم همدم تنهایی های من تو دوران بارداری بود تو این دوران من اکثرا توی خونه میموندم و در حال استراحت بودم اوقاتم را با نیلیا سپری میکردم ..با هم کارتون نگاه میکردیم..با هم بازی میکردیم ..نقاشی میکشیدیم ..و همیشه پیش من بود و کنار من میخوابید..البته دایی سجاد هم که خونه ما میموند با نیلیا خیلی شیطنت میکردند .من ونیلیا هر روز در مورد تو صحبت میکردیم ..و وقتی میرفتیم برای خرید سیسمونی بعضی وقتها خاله لیلا و نیلیا هم با ما میومد و نیلیا همش ذوق میکرد و تو مغ...
14 بهمن 1392

بدون عنوان

                تو این عکس چهار و نیم ماهه هستی و تو خونمون در تبریزیم ..نیلیا هم هر موقع که ما میرفتیم تبریز خیلی خوشحال میشد و میومد خونه ما..اینجا هم داره بهت شیر میده.   ...
13 بهمن 1392

4 ماهگی وانیای عزیزم

دخترم 4 ماه است که با امدنت شوری به زندگیمان دادی وصف نشدنی... عشقی در وجودمان ریختی تمام نشدنی..          وانیای عزیزم          4 ماهگیت مبارک         ...
24 دی 1392

بدون عنوان

                        وانیا جونم تو این عکس 3/5ماهه هستی و داری با خرسهای دایی سجاد بازی میکنی..عزیز دلم هر وقت یه اسباب بازی یا عروسک جدید میبینی خیلی ذوق میکنی و دست و پا تو تکون میدی..در ضمن این لباسهای قشنگ رو هم عمه میترا برات خریده ..دست گلش درد نکنه ..عمه میترا هم تو رو خیلی دوست داره و هر موقع که از اردبیل به سراب میاد به دیدنت میاد و تو رو بغل میکنه و مثل خودم ازت مواظبت میکنه...   ...
24 دی 1392

وانیا و carrier

دختر نازم تو این عکس تو 3 ماهه هستی و تو رو گذاشتیم تو کریر..و از تبریز داریم به سراب میریم.. اینجا بود که ما فهمیدیم تو از کریر میترسی چون وقتی تو رو توی کریر میگذاشتیم و میخواستیم بریم مهمونی تو گریه میکردی و ما نمیدونستیم..تو این عکس هم بعد اینکه چند دقیقه مات و مبهوت بودی گریه کردی و ما تازه فهمیدیم که تو از کریر میترسیدی..الهی قربونت برم که تو  از کریر میترسیدی و ما نمیدونستیم..دیگه بعد اون روز وقتی میخواستیم یه جایی بریم بغلت میکردیم.         ...
14 دی 1392